رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

unforgettable moments

خدایا

    خدایا... خدایا! کمکم کن؛ پیمانی را که در طوفان با تو بستم در آرامش فراموش نکنم ...
25 آبان 1391

دفتر مهد کودک

این هم دفتر مهد کودکت . البته فقط جلدش . الهی برات بمیرم با اون عکست . که این قدر جدی هستی ...
24 آبان 1391

بلند بگو یا حسین !

سلام پسر گلم دیروز اولین روزی بود که توی بارون و سرمای زیاد رفتیم مهدکودک . خدا رو شکر که دیگه خیلی  راحت میری تو و اصلا گریه نمیکنی . من فقط میمونم و نگاه میکنم و کلی ذوق میکنم خیلی تغییر کردی ، 1. مهم تر از همه گریه نمیکنی 2. بیسکویت میخوری با شیر ( قبلا اصلا بیسکویت نمیخوردی ) اصلا اجازه نمیدادی برات غذا بذارم امروز صبح بهم میگی برام شیر گذاشتی توی کیفم ؟ 3. شبها زود میخوابی 4. کلی چیز یاد گرفتی { ورزش ، خمیربازی ، انگلیسی و ... } دیروز اومدی خونه همش میگفتی : " بلند بگو یا حسین ! "  چون ماه محرم داره شروع میشه توی مهد بهتون یاد دادن . ازت پرسیدم این که داری میگی یعنی ...
24 آبان 1391

خرید خونه

سلام پسر گلم الان چند روز که فکر خرید خونه افتاده توی کله من . البته یه کم جدی شده و دو سه روز امیر میره و میگرده ولی خب با این پول کم امید زیادی نداریم . حالا امروز که بعد از ظهر تعطیل هستم وقت بیشتری دارم دیروز که هی این طرف و اون طرف رفتیم و هی گشتیم . من ازت پرسیدم  " رهام به نظر تو ما میتونیم خونه بخریم ؟ " تو گفتی : " نه ! "  ازت پرسیدم چرا ؟  تو گفتی : " آخه پول نداریم " الهی من برات بمیرم . خدا کنه همین اطراف که نشستیم خونه پیدا بشه که مجبور نشم مهد کودک تو رو عوض کنم . آخه تازه عادت کردی ... ...
16 آبان 1391

خوشحالم 2x

سلام پسر گلم امروز روز خیلی خوبی ِ . تو صبح زود بیدار شدی و رفتیم مهد کودک . امروز اولین روزی که تو بدون هیچ گونه گریه رفتی مهد ! خیلی خوشحالم   . یعنی دیگه این طلسم شکسته شد؟ دیگه اینکه دیروز جواب آزمایش رو گرفتیم . وقتی دیدم  اول شکه شدم . رنج گلبول سفید خیلی زیاد بود و گلبول قرمز کم !!! دیگه فقط زدم زیر گریه و زود رفتیم دکتر . خیلی اعصابم خراب بود تا اینکه دکتر گفت این رنج ها مال بزرگ سال و برای بچه ها طبیعی ... گفت که اصلا کمبود آهن نداری و هیچ مشکلی نیست ... خیالم راحت شد ... خدایا شکرت دوست دارم ...
10 آبان 1391

سی دی بلاگ

سلام عشق مامان این پست رو برای این درست کردم که تعداد پست ها بشه 150 تا و سی دی بلاگ رو سفارش بدم ! دیگه نگران این نیستم که یه زمانی این همه خاطره از بین بره . دیروز رفتیم برات یه هالک گنده بخرم . ولی خیلی گرون بود ! آخه یه عروسک پلاستیکی که نه راه میره ، نه نوری نه چراغی .... 85000 تومان ؟!! الهی برات بمیرم رفتیم یه مغازه دیگه هیچ جا این عروسک رو نداشتن . فقط یه جا داشت که اون هم خیلی مسخره بود ولی تو خوشت اومد و هر چی اصرار کردم که یه چیز دیگه هم بخری گفتی نه همین خوبه !!!! حالا این چند بود ؟ 6500 تومان !!! ...
8 آبان 1391

پولدار نشو !

سلام عشق مامان ! پنج شنبه همش میگفتی یه هالک گنده بخر . بهت گفتم بزار  پولدار بشم ، برات میخرم . بعدش تو گفتی که "  مامان تو پولدار نشو ! سر کار نرو . توی حیاط مهدکودک بمون ! " الهی برات بمیرم خیلی دلم گرفت و اشکم در اومد . بهم گفتی " مامان گریه نکن . تو دیگه بزرگ شدی ! گریه مال بچه هاست ....." ...
6 آبان 1391
1